.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
يا امام رضا اگر اينها خوابيده‌اند بي ادب نيستند "قطع نخاعند"
نياز به ركوع و سجود نداشت چرا كه محراب و سجده‌گاه به احترام «رشادتها» و «اخلاصش» بالا مي‌آمدند.خداوند خواسته بود زحمت ركوع و سجود را هم از اين عبد صالحش گرفته باشد، همه چيز را مي شد در اختيار اينها ديد چرا كه در ....
يا امام رضا اگر اينها خوابيده‌اند بي ادب نيستند "قطع نخاعند"


يا امام رضا(ع) اگر اينها خوابيده‌اند بي ادب نيستند "قطع نخاعند"

 شفيعي مي‌گفت، شهيد بابايي به امامش خطاب كرد، يا امام رضا(ع) اگر اينها خوابيده‌اند بي ادب نيستند "قطع نخاعند"و نمي‌توانند ايستاده عرض ادب نمايند.

توفيق ما را يار شد تا جمعي از جانبازان عزيز را در مركز توانبخشي شهيد بهشتي زيارت كنيم؛ انگار كسي مارا دوباره به سمت جبهه‌ها فرا مي خواند و دست تقدير ما را نزد شهداي زنده دوران دفاع مقدس مي‌برد.چه كسي برنامه‌ريزي كرده و مقدمات را فراهم نموده بود برايمان خيلي مهم نبود، مهم اين بود كه قرعه به نام جمع ده نفري ما افتاد كه از قضا همگي از «بازماندگان» يا بهتر بگويم من يكي از «واماندگان» دوران 8 ساله عشق و ايثار بودم.
انگار رفتن و قرار گرفتن در فضاي دفاع مقدس و حضور در سنگرهاي پاك، مطهر و معنوي جبهه‌ها، نياز به طي مسافت طولاني نداشت و ما سال‌ها از اين قضيه غافل بوديم.
 
بگذريم، از اهالي مركز توان بخشي شهيد بهشتي برايتان بگويم. چه اسم با مسمايي! چرا با مسما؟ چون اين عنوان قبل از اينكه برازنده ساكنين «افلاكي» آنجا باشد برازنده ما «خاكيان» دور افتاده از اين كاروان است. اينها نه تنها خود نياز‌مند «توان» گرفتن نيستند بلكه به ما و جامعه ما دم به دم توان مي‌بخشند. اينها در عمل بهاي بهشتي شدنشان را پرداخته‌اند و ديگر نيازي به «توانمند» شدن ندارند؛ اين ما هستيم كه براي هر اقدام انجام داده يا نداده مان بهانه تراشي مي‌كنيم.
اهالي مركز توان بخشي شهيد بهشتي هر يك دري از درهاي بهشت را براي رسيدن به معبود انتخاب و از آن عبور كرده بودند. يكي از درب «شلمچه» وارد شده بود و چشمي در آنجا به «امانت» نهاده بود تا مابقي اعضاي اين قافله براي رفتن به آنجا نياز به «ديده‌بان» نداشته باشند و ره گم نكنند؛ ديگري دستي را در آنجا نهاده بود، كه در «راه ماندگان» را دستگير باشد ، آن يكي انگار وقتي از درب «جزيره مجنون» سري به «بهشت» زده بود روح و روانش شيفته آنجا شده و معبودش را آنجا يافته، هرچه پيش او امانت بود را بر طبق اخلاص نهاده به صاحبش تقديم كرده بود و تنها جسم خاكي‌اش را آورده تا شرايط ادامه حضور در آنجا را تمرين كند و جان‌هاي ما از كاروان وامانده‌ها را سرمشق و الگويي باشد براي رفتن.
نامش عبد‌الرضا بود و فاميليش شفيعي، هر چند خوابيده بود اما براي ما به ظاهر ايستاده‌ها صحبت از ايستادن و ايستادگي مي‌كرد و دائما استقامت مردم مقاوم و دولتمردان نظام اسلامي را در مقابل توطئه‌هاي گوناگون نظام سلطه مي‌ستود.
خوش مشرب و بشاش بود، از توسل و عاشورا مي‌گفت، از خاطراتش با شهيد بابايي مي‌گفت كه با هم به پا بوسي امام هشتم رفته بودند، مي‌گفت آنجا هم شهيد بابايي همراه با اين راست قامتان به ظاهر خوابيده، سخن از ايستادن و ايستادگي گفته است. شفيعي مي‌گفت شهيد بابايي به امامش خطاب كرد، يا امام رضا(ع) اگر اينها خوابيده‌اند بي ادب نيستند "قطع نخاعند"و نمي‌توانند ايستاده عرض ادب نمايند.
او كه خود سنبل توان و مجسمه مقاومت بود با حنجراي رو به آسمان دائما به ما ناتوانان ازاستقامت و پايداري گفت، برايمان از رجب و شعبان و اعتكاف مي‌گفت، از اين كه بايد از طريق كسب آبرو از صاحبان اين ماه ها به استقبال رمضان ماه خدا رفت. از دو كوهه اين نام آشنا نزد رزمندگان و صبحگاه‌هاي معنوي و اشكهاي ريخته شده در آن مكان مي‌گفت و دايما از دعاها و زيارت‌هاي عاشورا و لحظات معنوي آنجاياد مي‌كردوما حسرت مي خورديم.
صداي موذن فرا رسيدن ظهرو زمان عبادت عاشورائيان و مناجات "كربلاييان" را خبرمي داد. به وضوح مي توانستي درك ‌كني كه آسايشگاه عطر و بوي ديگري به خود گرفته بود، درهاي اتاق‌ها يكي يكي باز مي‌شد، آن يكي كه از خيلي وقت‌ جلوتر به "امامش" اقتدا كرده بود، بي دست مي‌رفت تا وضو بسازد و ديگري كه قبلا با خون جبين افتخار «دائم الوضو» بودن را داشت رو به آسمان نماز مي خواند، تو گويي ديگر نيازي نبود تا فرشته ها عبادتش را بالا ببرند؛ ارتباطي از نوع مستقيم وبدون واسطه برقرار بود. آن يكي كه هر دو چشمش را در بهشت به امانت گذاشته بود بدون توجه به بيراهه‌ها راه را تشخيص داده بود و به سوي معبودش مي‌رفت، چشم دلش باز بود لذابراي طي طريق نيازي به ابزارهاي ظاهري نداشت.
در آن راهرو، جواني، ويلچري را جهت مهيا شدن براي عبادت به سمت وضوخانه مي برد، با كمي دقت وبصيرت مي‌شدفهميد كه اونماينده قشر عظيمي از جوانان "ولايت مدار" اين مرز و بوم است كه به علمداري اين شهيد زنده «صراط مستقيم» را مي‌پيمايد. زيرا از هر كدام آنها سوال مي‌كردي كارمند اينجايي، نسبتي با اين جانباز داري، پاسخش منفي بودومي گفت، دوستش هستم، همين طوري. انگار نمي‌خواست بگويد چه كسي، چه چيزي يا چه جذبه‌وعلاقه‌اي او را به اينجا كشانده، شايد هم گفتني نبود، "درك كردني" بود و ما هنوز توان درك آنرا نداشتيم.
اين يكي نامش همايون ترحم جو بود كه خداوند زمزمه كردن با خودش را بر حرف زدن با ما خاكيان براي او ترجيح داده و سيمايي نوراني و دلي با صفا به او كرامت كرده، عمليات «والفجر5» او را بهشتي كرده بود. فكر مي‌كردي همسر شريفش كه نا گفته‌هاي او را باز گو مي‌كند سخنگوي اوست اما او و وضعيتش گوياي همه خاطراتش بود اما چه كنيم ما نامحرمان با زبان سر بيشتر آشناييم تا زبان حال و دل.
سيماي نوراني ترحم جو انسان را شيفته و دلداده‌اش مي‌كرد؛ او كه ترم آخر دندان پزشكي‌اش را به پايان نرسانده از معبودش "دكتراي قبولي" گرفته، از همرزمان شهيد «آب شناسان» بود.
باز هم از درب "شلمچه" مي‌شد يكي ديگر از «بهشتيان» را در حال عبادت ديد؛ انگار خداوند مي‌خواست بر ما منت را تمام كند و ما شاهد «عبادت بهشتان» هم باشيم چند لحظه از پشت سر شاهد نماز مجتبي بختياري بوديم. براي اولين بار بود كه ديديم «سجاده» و «محراب» هم مطيع بهشتي‌انند، نياز به ركوع و سجود نداشت چرا كه محراب و سجده‌گاه به احترام «رشادتها» و «اخلاصش» بالا مي‌آمدند.خداوند خواسته بود زحمت ركوع و سجود را هم از اين عبد صالحش گرفته باشد، همه چيز را مي شد در اختيار اينها ديد چرا كه در راهش از همه چيزشان گذشته بودند.
مجتبي بي تكلف صحبت مي‌كرد، انگار درونمان را مي‌خواند، توگويي «نياز» و «افكار سنجي» كرده بود، مي‌گفت عمر مي گذرد؛ اوادامه داد زمان دفاع مقدس سفره‌اي پهن شد و هر كه توانست استفاده كرد، دائما از گذران عمر برايمان مي‌گفت و گوشزد مي‌كرد كه چهار مهره بالا و پايين فرقي نمي‌كند "قطع نخاع"، "قطع نخاع" است، سالم بودن جسم هم خيلي مهم نيست مهم اين است كه "عقل" سالم باشد. از صبر و استقامتي كه از وجودش لبريز بود لذت مي برديم و ناخواسته ما را تحت تاثير خود قرار مي‌داد، آقاي كمالي سرپرست آسايشگاه مجتبي را آن جور كه ما ديديم توصيف كرده بود؛ «ساده زيست» و «كم توقع» و «دوست داشتني»، موقع خدا حافظي دلت در اتاقش جا مي‌ماند هر چند به زحمت جسمت را از اتاقش بيرون مي‌آوردي.
خان محمدي، براي بهشتي شدن ورودي «كربلاي يك»، به همراه لشگر خرم آباد را انتخاب كرده بود، او در پاسخ به سوال يكي از دوستان كه پرسيد «لري» يا «لك» با خنده و خوشرويي پاسخ داد هر دو، چه فرقي دارد، همه مسلمان و ايراني هستيم، در ارتفاعات كله قندي‌بين ايلام و مهران تركشي سهمش شده بود كه اثرات آن گذشته از قطع نخاع يك كليه اش را هم از او گرفته و در ستون فقراتش جا خوش كرده بود و به گفته خودش اين تركش گاهي اوقات به او «تذكراتي» هم مي‌دهد.
ايرج ظفري كه افتخار گرفتن چند عكس در كنارش را به ما داد، خود را بچه نهاوند استان همدان معرفي كرد. در پاسخ سوال يكي دوستان كه از شغل و قرمز يا آبي بودنش سوال كرد گفت: كارمند صنايع شير پاستوريزه مي‌باشد و خون در رگش قرمز است، او با افتخار از "سرباز سپاه" بودنش گفت و باز هم به مثل اكثر رفقاي ساكن در اين مركز راه ورودش به جرگه جانبازان را "شلمچه" معرفي كرد و گفت كه عضو تيپ انصارالحسين بوده است.
هادي دلفي كه اهوازي بود، از محل استراحتش دريچه‌اي به زمين فوتبال كنار آسايشگاه باز مي‌شد كه مي‌توانست به راحتي و بدون پرداختن هزينه يا گرفتن بليط، فوتبال زنده تماشا كند، سرحال وبشاش بود از فرزندانش برايمان گفت؛ خانواده‌اش در اهواز بودند و خود رفت و آمد مي‌كرد، از خوش برخوردي مردم خصوصا كادر پرواز با ايشان و بويژه برادران سپاه مستقر در فرودگاه با ايشان راضي بود و به شوخي از حاج آقا قرباني تقاضا داشت، چون روحاني است براي شيفت مجرد بودنش در تهران هم فكري كند و...
آقاي موسي حيدروند كه در ورزش «دارت» «فيناليست» بود به داشتن چنين رهبر، مملكت و مسوولاتي افتخار مي‌كرد معتقد بود كه شهدا خوبان بودند، مي‌گفت 18 ساله وتير بارچي گردان بوده كه در كردستان مجروح شده است، خوشحال بود كه خداوند دو بچه سالم به او داده و دائما براي عاقبت به خيري آنها دعا مي‌كرد و خداوند را شكر گزار بود.
امير حسين احمدي كه دو سه بار مجروح شده بود و براي مرتبه آخر دو سال از عمرش را در «كما» گذرانده بود علي الظاهر‌ قدرت تكلم نداشت اهل اسد آباد همدان بود و با جانباز خوش رو و خوش برخورد ديگري به نام قبادي در يك اتاق بردند، دو دوست «هم دل» و «صميمي» كه شايد نمونه‌اش را در هيچ كجاي دنيا نتوان ديد.
عطشاني، همتي، الياسي، ميرآوي، گل محمدي، شكري، آوازي، جمشيدي، رستمي، شاهرخ نيا، عسكري همچنين مهران وصلتي از خوزستان، ‌شيرواني‌ از بروجرد، حسيني از كرمانشاه، ولي‌زاده از كردستان، و.... يكي ابتداي جنگ يكي اواسط وديگري در اخر، يكي از شرق ديگري مركز وسومي از غرب؛ يكي آذري ديگري لك آن يكي لر؛ و... يكي پزشك ديگري كارمند وآن يكي كارگر و.... به عينه مشهود بود ومعلوم كه در گزينش خداوند اصلا مكان و زمان قوميت و نژاد، صنف و فرقه وتحصيلات و.... معني ندارد آنچه اصل است نزد او «تقوي» و «لياقت» است و بس. براي جمع ده نفري ما زائران مسجل گرديد، توانائي در سلامت جسم نيست بايد روح انسان توانمند باشد تا بر ناتوانايي‌هاي جسم هم غلبه‌ نمايد واينكه ما بيشتر به همجواري با آنها نيازمنديم تا آنها به ما، چرا كه آنها الگو و سر مشق هستند ودر آخر همچنان كه نام اين مكان را مركز توان بخشي گذاشتند، ما ناتوانان بايد از ايثار و گذشت و توانمندي‌هاي اينها براي ادامه حيات ورستگاري قوت بگيريم. انشاالله..
گزارش از «حسين فلاح زاده»/خبرگزاري فارس



استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000292393
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.014 seconds.